
یک ماهی ازتحویل سال نو گذشته بود،درخانه نشسته بودم ومشغول بازکردن پسته های دربسته عیدبودم وحسابی ازاین کارکیف میکردم،آن چنان غرق دراین کارشده بودم که چیزی رامتوجه نمی شدم ناگهان متوجه صدای دلخراش تلفن قدیمی خانه شدم پریدم ومثل فشنگ وتلفن روبرداشتم بله ...بفرمایید!
-سلام
-علیک
-ازبانک تماس می گیرم میشه تشریف بیاریدبانک
-کدوم بانک؟
-همین بانک سرچهارراه
-برای چی؟
-بیایدمتوجه میشید
-باشه الان میام
ازدرخانه بیرون زدم باشلوارکردی ودمپای لاستیکی وبدون اینکه دست درموهای ژولیده ام بکشم به راه افتادم دم دربانک بودم خواستم درراه بازکنم که دیدم بازشدگفتم جل الخالق ولی هرچه نگاه کردم نفهمیدم چه کسی اونروبازکرد خلاصه توکل برخداکردم و واردبانک شدم کف بانک خیلی تمیزوبراق بوددلم نیومدبااون دمپایی های لجن گرفته کودکودی واردشوم اوناروبغل درگذاشتم وپابرهنه به جلو میزرفتم،دیدم شیشه ای جلومن وکارمندبانک است گفتم پروردگاراخوبه این یه مسولیت مهمی مثل من نداره وگرنه خودشومثل بندکلیدا که توشون عروسکه میکرد،به ادامه مطلب بروید روی انگشتان پایم ایستادم تابتونم بااون صحبت کنم ولی بازهم نمی شدیک لحظه نگاهم به باجه بغلی افتادکه یه نفرراحت وایساده وصحبت میکنه منم وایسادم وچند بارالو الو کردم دیدم اصلاکارمنده سرشو بالانیاورد،درهمین حین نگاهم به سوراخ های روی شیشه افتاد دهنم راتقریبابه آن چسپاندم وپرسیدم -آقابابنده کاری داشتید؟
دیدم جواب دادشما؟
خودمومعرفی کردم دیدم یه دفعه دستش روازشیشه اوردبیرون یه دوسه متری خودموبه عقب پرت کردم خیال کردم بروسلی شده میخوادشیشه روبشکنه!!بعدکه دقت کردم دیدم پایین شیشه روبریدن برای مواقعی مثل الآن .باهاش دست دادم گفت که تبریک میگم شمابرنده خوش شانس این دوره قرعه کشی هاشده اید،مات ومبهوت توچشاش نگاه کردم همچین چشاموگردکرده بودمومستقیم توچشاش زل زدم وبافریادگفتم برنده کیلوچند؟وقت باارزشموچراشمابه هدردادیدمن که اصلاحساب بانکی ندارم .درهمین حین کارمندپیش رییس رفت وباهم پچ پچ کردن دیدم رییس به طرفم اومدومن رو به سمت میزش راهنمایی کرد،منم باعصبانیت به دنبالش رفتم ونشستم روی صندلی .رییس چندتاازدکمه های کامپوترشوفشاردادو شروع کردبه توضیح دادن وگفت که تو7سال پیش یه حساب توی این بانک بازکرده بودی والآن ازطریق اون حساب برنده شدیه یه لحظه یادم اومدکه بعله اون موقع بچه بودم این تبلیغات بانکارو شنیده بودم خیلی دلم می خواست حساب داشته باشم وهمون موقع پولاموجمع کردم واین حسابوافتتاح کردم واصلایادم بهش نبود.
-حالا واقعامن برنده شده ام؟
جواب داد فردامدارکت رابیارتابرسی کنیم ودرجشنی جایزه ات رابدهیم .ازاوپرسیدم چه مدارکی؟
پاسخ داد:شناسنامه وکارت ملی ودفترچه حساب و...همینادیگه کافیه.
خداحافظی کردموتادم دررفتم وبرگشتم پرسیدم چه جایزه ای برنده شده ام گفت:إ نگفتم ببخشید،شمایک پرایدبرنده شده اید.همچین که گفت پرایدازسرم بخاربلندشدولی ازبس که موداشتم همون جاموند که موندکه موند.آخه تاقبل ازاین همش فکرمیکردم یه مدادی خودکاری یانهایتش یه کیف جایزه بردم وهیچ وقت فکرشم نمی کردم برنده یک پرایدشده ام.درهمان موقع بافهمیدن برنده شدن پرایدآن چنان دادی زدم که گردوخاک کف خیابونابلندشد.باسرعت به طرف منزل دویدم وازبس که عجله کردم فراموش کردم آن دمپایی های لاستیکی قرمزگران قیمت رابیاورم وپابرهنه تامنزل دویدم شناسنامه وکارت ملی ام که سال هابدون استفاده گوشه ی خانه خاک می خوردند رابرداشتمو دنبال دفترچه گشتم ولی پیدانشدکه نشد که نشد،زیرقالی،روی قالی،روی پشت بوم،کف زیرزمین،توی انباری،روی انباری،توی جاکفشی،زیرجاکفشی،زیررخت خواب،توی بالش خلاصه هرجایی روکه فکرکنی گشتم ولی نبودکه نبودکه نبودباحال گرفته شناسنامه وکارت ملی روگذاشتم تولیفی شلوارکردی وراهی بانک شدم اصلاحواسم به هیچی جزجایزه نبودوهمه چی روشبیه پرایدمی دیدم رفتم پیش رییس وگفتم که دفترچم نیست.رییس بانک شناسنامه روازم گرفت ولی اسمم معلوم نبودآخه بس که گردوخاکی شده بودیه بسته دستمال کاغذی روصرف شناسنامم کردتاتونست اسمم روبخونه ،بله خودم بودم برنده خوش شانس بانک خودم بودم ولی چه فایده تادفترچم روپیدانمی کردم خبری ازجایزه نبود،غرق درافکارم بودم که رییس گفت این که مشکلی نیست یه دفترچه جدیدواست صادرمی کنم گفتم خوب ممنون که گفت هزینه اون10هزارتومان میشه گفتم ده هزاااااااااارتوماااااااااان.درجاازهوش رفتم داشتن می رسوندنم درمونگاه که به هوش اومدم دویدم به طرف خونه هرکی روکه تااون موقع میشناختم وپیداکردم وازش طلب پول کردم ولی هیچ کسی بهم پول ندادآخه این دفعه اولم نبودکه پول احتیاج داشتم خلاصه به هزاران هزارزحمت تونستم نزدیک 5هزارتومان جمع کنم راهی بانک شدم وقتی پیش رییس رسیدم ماجرارابرایش گفتم وگفتم من به زحمت زیاد5هزارتومان قرض گرفته ام وبیشترندارم.رییس بانک خنده اش گرفت وگفت چرانگفتی بخاطر10هزارتومان پول ازهوش رفتی تودرحسابت پول داشتی من کم می کردم وبهت دفترچه میدادم آنقدرخوشحال شدم که ازهوش رفتم این دفعه نه برای پول نداشتن بلکه واسه پولدارشدن.یکی ازکارمنداگفت بزاریدش توپرایدمن،تااسم پرایدروشنیدم به هوش اومدم پریدم توهواسرم خوردبه سقف،ازشانس خوبم سقف درجااومدپایین ولی سرمن آخ نگفت که نگفت برخودم بالیدم که این کله روزی به کاراومدویه خرج دوا و درمون رودستم نذاشت اماباریخته شدن سقف کل بانک داغون که نه ولی خوردوخمیرشد وآدماشم به زورزنده موندن وبازم خداروشکرکه به خیرگذشت اونم چه خیری!!!
به خاطرتخریب بانک ازم شکایت کردن ومنم پرایدو ندیده دودستی تقدیمشون کردموبه هزار زور ومکافات تونستم ازشون رضایت بگیرمو شدهمون ضرب المثل نه خانی اومدونه خانی رفت ازاون پس تابه اکنون دیگه سمت بانک نرفتم که نرفتم ولی ازاون جایی که پس ازتخریب سرم یه کم تکون خوردفکرم روبکارانداختم وزدم تو کارتخریب ساختمون وباهمون سرکه به هیچ درددیگه ای نمی خورداشتغال زایی کردم وجایزه ویژه ای رییس جمهوربرام فرستادولی قبول نکردمو درجواب گفتم خرماازکرگی دم نداشت.
پایان